عشق درپرستش:

 عشق درپرستش:

 زاهد دنیا را به خاطر آخرت ترک می کند، اما صوفی برای رسیدن به خدا در همین دنیا تلاش می کند. 

هر دو عالم را به دشمن ده، که ما را دوست بس.

زاهد دنیا را به خاطر آخرت ترک می کند، اما صوفی برای رسیدن به خدا در همین دنیا تلاش می کند.

شبستری می گوید :

            ز تن بگذر برو در عالم جان                       که حالی رسد آن جا جان جانان

             تنت آن جا به کلی فقد گردد                        بهشت نسیه، حالی نقد گردد   

             بهشتی نه که می جویند هر کس                  بهشتی کاندر او، حق باشد و بس

             بهشت عامیان پر نان و آب است                   به صورت آدمی لکن دواب است

و حافظ می گوید:

من که امروزم بهشت نقد حاصل می شود          وعده ی فردای زاهد را چرا باور کنم

 

«کسی که از سرمایه ی دنیا و خوشی های آن روی گرداند، به عنوان«زاهد» شناخته می شود و آنکه بر انجام تکالیف الهی، از قبیل روزه و نماز پردازد«عابد» است و آنکه باطن خود را به قصد تابش پایدار نور حق، از توجه به«غیر» باز دارد، به نام«عارف» خوانده می شود و گاهی بعضی از این عناوین با بعضی دیگر ترکیب می پذیرد.»

هر دو عالم را به دشمن ده، که ما را دوست بس.

هستی حقیقت واحدی است که در باطن با وحدت کامل خویش از هر گونه تفرقه وکثرتی منزه است وظاهری دارد که منشأ نمایش کثرت است. واین کثرت ها ظاهری وخیالی هستند، نه واقعی وحقیقی که:

 

جناب حضرت حق را دوئی نیست                          در آن حضرت من و ما و تو ئی نیست

 

  من و   ما و  تو واو  هست یک چیز                         که در «وحدت»  نباشد  هیچ   تمییز

 

اصولاُ فرق عارف وعالم در آن است که هدف عالم،فهم حقیقت است و هدف عارف فنا در حقیقت،مولوی می گوید:



 


 

هیچ کس راتانگردداوفنا                نیست ره در بارگاه کبریا



گر چه آن وصلت بقا اندر بقا ست              لیک در اول فنا اندر فنا ست

 

چیست معراج فلک؟این«نیستی»             عاشقان را مذهب و دین«نیستی»

 

نیستی هستت کند،ای مرد راه             نیست شو، تا هست گردی، از اله

   یک عارف در اثر سیر و سلوک و مجاهده، از مرز حدود و قیود شخصی گذشته به حقیقت مطلق و نا محدود واصل شده و با آن متحد گشته و سرانجام در آن فانی می گردد.

    فنا همان رفع تعین بنده است و در حقیقت جز تعین و«خود» بنده حجاب دیگری میان او و حضرت حق نیست که به قول حافظ:

 

میان عاشق و معشوق هیچ حایل نیست       تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز

در ضمیر ما نمی گنجد بغیر از دوست کس      هردوعالم رابه دشمن ده که ماراذوست بس

چنانکه در فرق عابد وزاهدوعارف بیان شد،یکی از ویژگی های عرفا، پرستش خداوند است،به خاطر عشق به او، نه به خاطر طمع بهشت

«الهی، ما رااز دنیا، هر چه قسمت کرده ای،

به دشمنان خود، ده

و هر چه از آخرت قسمت کرده ای، به دوستان خود،ده،

که مرا، تو، بسی

خداوندا،اگر ترا،از بیم دوزخ، می پرستیم،در دوزخم بسوز

واگر برای تو ،ترامی پرستیم،جمال باقی دریغ مدار».

 از علی بن ابیطالب(ع) نقل است که در ضمن مناجاتی چنین می گوید:

« ما عبدتک خوفأ من نارک و لا طمعأ فی جنتک، لکن وجدتک اهلأ للعبادة فعبدتک.»

نه به خاطر بیم آتش، یا امید بهشت، بلکه تنها به خاطر حق واستحقاق وشایستگی وی برای پرستش

از امام صادق علیه السلام نیز با بیان دیگر نقل شده که ترجمه ی روایت از این قرار است:

«عابدان بر سه گروهند: گروهی خدای عزّوجلّ را، از ترس، می پرستند،که بندگی

اینان بندگی بردگان است.وگروهی دیگر برای پاداش اخروی،عبادت می کنند،که این  خودعبادت مزدوران است.وگروه سوم آنانند که به خاطرعشق ومحبتی که به خدا دارند، او رامی پرستند،نه بر اساس بیم و امید که عبادت این گروه،عبادت آزادگان است،وبهترین نوع پرستش هم همین است.»

 گر از دوست، چشمت به احسان اوست                     تو در بند خویشی،نه در بند دوست

 

بزرگترین عامل قوی،که تصوف رابر اساس عشق ومحبت استوار ساخت،عقیده به «وحدت وجود» بود.

جمله معشوق است وعاشق پرده ای                 زنده معشوق است وعاشق  مرده ای

طبعأ نسبت به هر چیزی عشق می ورزد ومسلک ومذهب او صلح کل ومحبت به همه موجودات می شود. شیخ سعدی می گوید:

«به جهان خرّم از آنم که جهان خرّم ازوست         عاشقم برهمه عالم که همه عالم ازوست»

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد