ومولوی می گوید:
بر لبش قفل است وبر دل راز ها لب خموش ودل، پر از آواز ها
عارفان که جام حق نوشیده اند رازها دانسته و پوشیده اند
هر که را اسرار حق آ موختند مهر کردند و دهانش دوختند
مادّى در بیداد ظلمت مادّیّت زندگى مىکند، و در دریاى بیکران شهوات و کثرات غوطه مىزند، هر آن، موجى از علائق و وابستگىهاى مادّى او را به طرفى پرتاب مىکند، هنوز از لطمات و صدمات آن موج به حال نیامده موجى سهمگینتر و دهشتانگیزتر که از علاقه به مال و ثروت و زن و فرزند سرچشمه مىگیرد سیلىهاى متوالى به صورت او نواخته و او را در قعر امواج خروشان این بحر ژرف و دریاى هولناک فرو مىبرد، به طورى که ناله و فریادش در میان نهیب امواج ناپدید مىگردد. به هر جانب که مىنگرد مىبیند که حرمان و حسرت که از آثار و لوازم لا ینفکّ مادّه فساد پذیر است، او را تهدید و ترعیب مىنماید. در این میان فقط گاهگاهى یک نسیم جانبخش و روح افزایى به نام جذبه او را نوازش مىدهد و چنین مىیابد که این نسیم مهرانگیز او را به جانبى مىکشد، و به مقصدى سوق مىدهد، این نسیم متمادى نبوده گاه و بىگاه مىوزد.
|
سلوک، یعنى پیمودن راه، و سیر، یعنى تماشاى آثار و خصوصیّات منازل و مراحل در بین راه. زاد و توشه این سفر روحانى مجاهده و ریاضت نفسانى است.